علی آن شیر خدا شاه عرب*** الفتی داشته با این دل شب
شب ز اسرار علی آگاه است*** دل شب محرم سرّالله است
شب علی دید به نزدیکی دید *** گرچه او نیز به تاریکی دید
شب شنفته ست مناجات علی*** جوشش چشمه عشق ازلی
شاه را دیده به نوشینی خواب *** روی بر سینه دیوار خراب
قلعه بانی که به قصر افلاک*** سر دهد ناله زندانی خاک
اشکباری که چو شمع بیزار *** می فشاند زر و می گرید زار
دردمندی که چو لب بگشاید در و دیوار به زنهار آید
کلماتی چو در آویزه گوش*** مسجد کوفه هنوزش مدهوش
فجر تا سینه آفاق شکافت *** چشم بیدار علی خفته نیافت
روزه داری که به مهر اسحار*** بشکند نان جوین افطار
ناشناسی که به تاریکی شب *** می برد شام یتیمان عرب
پادشاهی که به شب برقع پوش*** می کشد بار گدایان بر دوش
تا نشد پردگی آن سرّ جلی *** نشد افشا که علی بود و علی
شاهبازی که به بال و پر راز *** می کند در ابدیت پرواز
شهسواری که به برق شمشیر *** در دل شب بشکافد دل شیر
عشق بازی که هم آغوش خطر *** خفت در خوابگه پیغمبر
آن دم صبح قیامت تأثیر *** حلقه در شد از او دامنگیر
دست در دامن مولا زد در *** که علی بگذر و از ما مگذر
شال شه وا شد و دامن به گرو *** زینبش دست به دامن که مرو
شال می بست و ندایی مبهم *** که کمربند شهادت محکم
پیشوایی که ز شوق دیدار *** می کند قاتل خود را بیدار
ماه محراب عبودیّت حق *** سر به محراب عبادت منشق
می زند پس لب او کاسه شیر*** می کند چشم اشارت به اسیر
چه اسیری که همان قاتل اوست *** تو خدایی مگر ای دشمن دوست
در جهانی همه شور و همه شر *** ها علیٌّ بشرٌ کیف بشر
کفن از گریه ی غسّال خجل *** پیرهن از رخ وصّال خجل
شبروان مست ولای تو علی *** جان عالم به فدای تو علی
هنگامى که حضرت على ع به دنیا آمد پدرش غایب بود و مادرش او
را«اسد»یعنى شیر نام نهاد به نام پدرش. 1 وقتى ابو طالب آمد این نام را
نپسندید و او را «على»نام نهاد و از این روى است که آن حضرت در رجزى که روز
خیبر خواند از نامى که مادرش بر او گذاشته بود یاد کرد«انا الذى سمّتنى
امّى حیدره»من آن کسى هستم که مادرم مرا حیدر نامیده است و حیدر نام شیر
است. 2 در وجه تسمیه آن حضرت به على اقوال متعددى نقل شده است .
اصلاح طلبی
از جـمـلـه ویـژگـیهـای حکومت امام علی(ع)، اصلاح طلبی است. وی هـنگامی به
حکومت رسید که جامعه از مسیر اصلی فاصله گرفته و از تـوحـیـد دور شـده
بود، دورانی که احادیث جدیدی به زبان پیامبر وارد دیـن شـده بود و احکام
اسلام ناب محمدی کمتر بیان میشد و بـه بعضی از احکام عمل میشد، بنابراین
هر روز از مرکز هرم دور مـیشدند تا کار به جایی کشید که اعیان و اشراف و
باندهای ثروتمـنـد در راس حـکومت قرار گرفته، ارزشهای اسلامی پایمال شده،
بـسـیـاری از تـبعیدشدگان زمان پیامبر برگشته و به حکومت رسیده بـودنـد.
آری، عـلی(ع) در چنین دورانی به حکومت رسید و چارهای جـز اصـلاح نـظام
نداشت. افرادی مانند طلحه و زبیر با او مخالفت مـیکـنند اما امام(ع) مصمم
است تا حکومت را اصلاح کند. به همین دلیل استان داران را عوض کرد و بسیاری
از کارگزاران قریش، بکر، ثـقـیـف کـه از طبقه اشراف بودند، به زیر آمدند و
طائفه همدان، حـمـیـر و حـمرإ به عنوان مسئولین نظام حکومتی امام(ع) انتخاب
شـدند. امام(ع) هم چنین در صدد برآمد تا پولهایی را که از بیت الـمـال در
زمان عثمان به افراد بذل و بخشش شده بود، پس بگیرد، از این رو بعد از بیعت
مردم با او بر منبر رفت و در این خصوص فـرمـود: (والـلـه لـو وجـدته قد
تزوج به النسإ وملک به الامإ لـرددتـه فـان فـی الـعـدل سعه ومن ضاق علیه
العدل فالجور علیه اضـیـق; به خدا قسم، اگر از بخششهای عثمان چیزی پیدا
کنم که به وسیله آن زنها ازدواج کردهاند و کنیزانی خریداری شدهاند،
الـبته آنها را میگیرم و به صاحبانش بازمیگردانم، چون که در کـار
عـدالـت برای مردم عرصهای وسیع است و هرکس از عدل بگذرد، دل تنگ میشود و
ظلم و جور او را دل تنگتر میکند.)
مـورخان مینویسند: امام علی(ع) تمام اراضی و اموالی را که پیش از او از بـیـت المال به اشراف داده شده بود، پس گرفت. امام(ع) ایـن اصـلاحـات را ضـروری مـیدانـسـت، زیـرا موجب قوام و تشیید (استواری) حکومت نوپای اسلام میشد.
امشب، کودکی خواهد خندید که عدالت را تفسیری عاشقانه خواهد کرد و کسی سکوت کعبه را خواهد شکست که روزی بر بلندای شانههای خورشید، با تبر معرفت، بتهای زمانه را خواهد شکست.
به گزارش ایسنا، بنا به نوشته مورخین، در سیزدهم رجب سال 30 عام الفیل، حادثه بس عجیبی رخ داد که هرگز در تاریخ بشریت سابقه نداشته و بعد از آن نیز تکرار نشده است و در این روز حضرت علی (ع) در خانه خدا متولد شدند. پدر آن حضرت ابوطالب فرزند عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف (عموی پیامبر(ص)) و مادرش هم فاطمه دختر اسد بن هاشم بود. بنابراین امام علی(ع) از هر دو طرف هاشمی نسب است.
القاب مشهور آن حضرت " اسدالله، مرتضی، امیرالمؤمنین و اخو رسولالله" بوده و کنیههای ایشان نیز "ابوالحسن و ابوتراب" است.
به دنیا آمدن امیرمومنان علی علیه السلام در درون خانه خدا فضیلتی است که
محدثان شیعه و دانشمندان علم انساب آن را در کتابهای خود نقل کردهاند و در
میان دانشمندان اهل تسنن گروه زیادی به این حقیقت، تصریح و آن را یک فضیلت
بینظیر خواندهاند که به نمونههایی از آن اشاره میشود؛
* محمد مالکی میگوید: «وُلِدَ بِمکَّةَ الْمُشَرّفَةَ داخِلَ
بَیْتِ الْحَرامِ فی یَوْمِ الْجُمعَةِ الثَّالِثَ عَشَرَ مِنْ شَهْرِاللّه
رَجَبِ سَنَةِ ثَلاثینَ مِنْ عامِ الْفیلِ... وَلَمْ یُولَدْ فِی
الْبَیْتِ الْحَرامِ قَبْلَهُ اَحَدٌ سِواهُ، وَهِیَ فَضیلَةٌ خَصَّهُ
اللّه تَعالی بِها اِجْلالاً لَهُ وَاِعْلاءً لَمَرْتَبَتِهِ وَاِظْهارا
لِکَرامَتِهِ؛علی در داخل خانه خدا در مکه، روز جمعه سیزدهم ماه خدا، رجب
سال سی از عام الفیل به دنیا آمد... قبل از او کسی در داخل خانه خدا به
دنیا نیامده بود و این ولادت فضیلتی است که خدای بلند مرتبه علی علیه
السلام را به آن اختصاص داده است، برای تجلیل او و بالا بردن مرتبه او و
آشکار نمودن کرامت و بزرگواری او».
* حاکم نیشابوری میگوید: «ولادت علی در داخل کعبه به طور تواتر به ما رسیده است.» تاکنون کسی به این فضیلت دست نیافته است.»
سعید بن جبیر از یزید بن قعنب نقل نموده که من با عباس بن عبدالمطلب و
گروهی از فرزندان عبدالعزی در مقابل خانه خدا نشسته بودیم که ناگهان فاطمه
دختر اسد مادر امیرالمومنین که نه ماهه باردار بود و درد زایمان او را
گرفته بود، ظاهر شد، «فَقالَتْ رَبِّ اِنّی مُؤمِنَةٌ بِکَ وَبِما جاءَ
مِنْ عِنْدِکَ مِنْ رُسُلٍ وَکُتُبٍ، وَاِنّی مُصَدّقَةٌ بِکَلامِ جَدّی
اِبْراهِیْمَ الخَلیلِ، وَاِنّهُ بَنی الْبَیْتَ العَتیقَ فَبِحَقِّ الّذی
بَنی هذَا الْبَیْتَ وَبِحَقِّ الْمَوْلُودِ الَّذی فِی بَطْنی لمّا
یَسَّرْتَ عَلَیَّ وِلادَتی؛ پس فاطمه گفت: پروردگارا! به تو و پیامبران و
کتابهایی که از طرف تو نازل شدهاند، ایمان دارم و سخن جدم ابراهیم خلیل را
تصدیق میکنم؛ او که این خانه عتیق را بنا کرد. پس به حق آن کسی که این
خانه را ساخت، و به حق کودکی که در رحم دارم، ولادت این کودک را بر من آسان
فرما!»
یزید بن قعنب میگوید: ما دیدیم که خانه خدا از پشت شکافته شد (محل مستجار)
و فاطمه داخل خانه شد و ما دیگر او را ندیدیم، و دیوار دوباره به حال اول
برگشت، به ذهن ما رسید که قفل در خانه خدا را باز کنیم، ولی باز نشد،
«فَعَلِمْنا اَنَّ ذلِکَ اَمْرٌ مِنَ اَمْرِ اللّه عَزّوجَلّ؛ پس دانستیم
که این مسئله کاری است از طرف خدای عزیز و جلیل».
حسن خلق حضرت علی (ع)
اخلاق نیکوی او زبانزد مردمان است.تا آنجا که دشمنانش که نتوانستهاند بر
او خردهای بگیرند، این صفت را عیبی برای آن حضرت برشمرده اند. یاران وی در
این باره گفتهاند: او همچون یکی از ما و در میان ما میزیست.نرم خو، و
بسیار متواضع و آسانگیر بود و با این وجود ما در برابر او مانند اسیری
بودیم که دستهایش بسته و بر بالای سرش شمشیری گرفته بودند و از هیبت او
هراس داشتیم.
گذشت امیرالمومنین علی (ع)
در بردباری و گذشت، علی از همه مردمان گوی سبقت را ربوده بود.برای اثبات
این گفته، کافی است بالاترین مراتب حلم او را به طور اعم در رفتار با اهل
جمل و به طور اخص با مروان بن حکم و عبد الله بن زبیر ملاحظه کنیم. او در
جنگ جمل بر مروان دست پیدا کرد.با آنکه این شخص از دشمنترین مخالفان علی
(ع) بود، اما حضرت علی(ع) از وی درگذشت.همچنین آن حضرت بر عبید الله بن
زبیر که یکی از سرسختترین دشمنانش بود و به علی آشکارا ناسزا میگفت، دست
یافت و او را اسیر کرد ولی وی را مورد عفو قرار داد و به او گفت: «برو!نمی
خواهم تو را ببینم.»و سخنی بیشتر از این بر زبانش نراند. سعید بن عاص نیز
پس از واقعه جمل در مکه به دست علی (ع) گرفتار آمد ولی آن حضرت به او سخنی
نگفت و از او کناره گرفت و هیچ کس از شرکت کنندگان در جنگ جمل و مردم بصره
را مورد مجازات و قهر خود قرار نداد و منادی آن حضرت در شهر ندا میداد:
«هر کس که از میدان گریخته، تعقیب نمیشود.با مجروحان کاری نیست و هیچ
اسیری کشته نخواهد شد و آن کس که سلاح خود را بر زمین گذارد امان خواهد
یافت.»و دقیقا شیوه پیامبر (ص) را در فتح مکه در پیش گرفت.
در جنگ صفین ابتدا مردم شام، راه آب را بر او و یارانش بستند و ایشان را از
دسترسی به آب بازداشتند.اما زمانی که زمام جنگ به دست حضرت علی (ع) و
یارانش افتاد، به وی گفتند: آیا آب را بر روی سپاه شام ببندیم، همان طور که
خود آنها چنین کردند؟آن حضرت پاسخ داد: خیر سوگند به خداوند«هرگز کردار
آنها را در پیش نخواهم گرفت »و پیوسته به سپاهیانش سفارش میکرد کسانی را
که از میدان کارزار میگریزند، تعقیب نکنند و مجروحی را به قتل نرسانند.
سخاوت و بخشندگی حضرت علی (ع)
او بخشندهتر از ابرهای پرباران بهاری بود و در این میدان نیز هماوردی برای
او نمیتوان سراغ کرد.شعبی در این باره گفته است: علی (ع) بخشندهترین
مردمان بود. معاویه سرسختترین دشمن آن حضرت، نیز گفته بود: اگر علی انباری
پر از زر و اتاقی انباشته از کاه میداشت، پیش از آنکه کاه را ببخشد، زر
را میبخشید.بیت المال را میرفت، در آن نماز میگزارد و میگفت: ای زرد و
ای سپید (طلا و نقره) !غیر از مرا بفریبید.
با آنکه بر همه امپراطوری اسلامی، به جز شام، فرمانروایی داشت، از خود
میراثی بر جای نگذاشت.و جز او، کس دیگری به مضمون آیه نجوا عمل نکرد.از
دسترنج خود هزار بنده را آزاد کرد و هرگز به نیازمندی پاسخ رد نگفت.
هفت ویژگی خاص امام علی (ع) از زبان پیامبر(ص)
پیامبر گرامی اسلام میفرمایند: علی جان تو هفت ویژگی داری که هیچکس این
هفت تا را ندارد. اگر هم داشته باشد تو در قله هستی و او در دامنه پس
هیچگاه به تو نمیرسد.
هفت ویژگی خاص حضرت علی (ع) از زبان پیامبر (ص) بدین شرح است:
*اولین شخصی هستی که ایمان آوردی و به دین من پیوستی؛ تو در خانه خدا به دنیا امدی این بالاترین ایمان است.
*وفادارترین شخص به عهد خدا هستی.
*در همه حال و همه جا امر خدا مهمترین چیز است.
*دارای عدالت علوی هستی.
*بصیرت قضاوت در حکومت خود داری.
*به درد مردم رسیدگی می کردی و بین هیچکس فرق نمیگذاشتی.
*در پیش خدا مقرب هستی.
بنا بوشته مورخین ولادت على علیه السلام در روز جمعه 13 رجب در سال سىام عام الفیل (1) بطرز عجیب و بیسابقهاى در درون کعبه یعنى خانه خدا بوقوع پیوست،محقق دانشمند حجة الاسلام نیر گوید:
اى آنکه حریم کعبه کاشانه تست
بطحا صدف گوهر یکدانه تست
گر مولد تو بکعبه آمد چه عجب
اى نجل خلیل خانه خود خانه تست
پدر آنحضرت ابو طالب فرزند عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف و مادرش هم فاطمه دختر اسد بن هاشم بود بنا بر این على علیه السلام از هر دو طرف هاشمى نسب است (2)
اما ولادت این کودک مانند ولادت سایر کودکان بسادگى و بطور عادى نبود بلکه با تحولات عجیب و معنوى توأم بوده است مادر این طفل خدا پرست بوده و با دین حنیف ابراهیم زندگى میکرد و پیوسته بدرگاه خدا مناجات کرده و تقاضا مینمود که وضع این حمل را بر او آسان گرداند زیرا تا باین کودک حامل بود خود را مستغرق در نور الهى میدید و گوئى از ملکوت اعلى بوى الهام شده بود که این طفل با سایر موالید فرق بسیار دارد.
شیخ صدوق و فتال نیشابورى از یزید بن قعنب روایت کردهاند که گفت من با عباس بن عبد المطلب و گروهى از عبد العزى در کنار خانه خدا نشسته بودیم که فاطمه بنت اسد مادر امیر المؤمنین در حالیکه نه ماه باو آبستن بود و درد مخاض داشت آمد و گفت خدایا من بتو و بدانچه از رسولان و کتابها از جانب تو آمدهاند ایمان دارم و سخن جدم ابراهیم خلیل را تصدیق میکنم و اوست که این بیت عتیق را بنا نهاده است بحق آنکه این خانه را ساخته و بحق مولودى که در شکم من است ولادت او را بر من آسان گردان ، یزید بن قعنب گوید ما بچشم خوددیدیم که خانه کعبه از پشت(مستجار) شکافت و فاطمه بدرون خانه رفت و از چشم ما پنهان گردید و دیوار بهم بر آمد چون خواستیم قفل درب خانه را باز کنیم گشوده نشد لذا دانستیم که این کار از امر خداى عز و جل است و فاطمه پس از چهار روز بیرون آمد و در حالیکه امیر المؤمنین علیه السلام را در روى دست داشت گفت من بر همه زنهاى گذشته برترى دارم زیرا آسیه خدا را به پنهانى پرستید در آنجا که پرستش خدا جز از روى ناچارى خوب نبود و مریم دختر عمران نخل خشک را بدست خود جنبانید تا از خرماى تازه چید و خورد(و هنگامیکه در بیت المقدس او را درد مخاض گرفت ندا رسید که از اینجا بیرون شو اینجا عبادتگاه است و زایشگاه نیست) و من داخل خانه خدا شدم و از میوههاى بهشتى و بار و برگ آنها خوردم و چون خواستم بیرون آیم هاتفى ندا کرد اى فاطمه نام او را على بگذار که او على است و خداوند على الاعلى فرماید من نام او را از نام خود گرفتم و بادب خود تأدیبش کردم و او را بغامض علم خود آگاه گردانیدم و اوست که بتها را از خانه من میشکند و اوست که در بام خانهام اذان گوید و مرا تقدیس و تمجید نماید خوشا بر کسیکه او را دوست دارد و فرمانش برد و واى بر کسى که او را دشمن دارد و نافرمانیش کند. (3)
و چنین افتخار منحصر بفردى که براى على علیه السلام در اثر ولادت در اندرون کعبه حاصل شده است بر احدى از عموم افراد بشر چه در گذشته و چه در آینده بدست نیامده است و این سخن حقیقتى است که اهل سنت نیز بدان اقرار و اعتراف دارند چنانکه ابن صباغ مالکى در فصول المهمه گوید:
و لم یولد فى البیت الحرام قبله احد سواه و هى فضیلة خصه الله تعالى بها اجلالا له و اعلاء لمرتبته و اظهارا لتکرمته. (4)
یعنى پیش از آنحضرت احدى در خانه کعبه ولادت نیافت مگر خود او واین فضیلتى است که خداى تعالى به على علیه السلام اختصاص داده تا مردم مرتبه بلند او را بشناسند و از او تجلیل و تکریم نمایند.
در جلد نهم بحار در مورد وجه تسمیه آنحضرت بعلى چنین نوشته شده است که چون ابوطالب طفل را از مادرش گرفت بسینه خود چسباند و دست فاطمه را گرفته و بسوى ابطح آمد و به پیشگاه خداوند تعالى چنین مناجات نمود.
یا رب هذا الغسق الدجى
و القمر المبتلج المضىء
بین لنا من حکمک المقضى
ماذا ترى فى اسم ذا الصبى (5)
هاتفى ندا کرد:
خصصتما بالولد الزکى
و الطاهر المنتجب الرضى
فاسمه من شامخ على
على اشتق من العلى (6)
علماى بزرگ اهل سنت نیز در کتب خود بهمین مطلب اشاره کردهاند و محمد بن یوسف گنجى شافعى با تغییر چند لفظ و کلمه در کفایة الطالب چنین مینویسد که در پاسخ تقاضاى ابوطالب ندائى برخاست و این دو بیت را گفت.
یا اهل بیت المصطفى النبى
خصصتم بالولد الزکى
ان اسمه من شامخ العلى
على اشتق من العلى (7)
و در بعضى روایات آمده است که فاطمه بنت
اسد پس از وضع حمل(پیش از اینکه بوسیله نداى غیبى نام او على گذاشته شود)
نام کودک را حیدر نهاد و هنگامیکه او را قنداق کرده بدست شوهر خود میداد
گفت خذه فانه حیدرة و بهمین جهت آنحضرت در غزوه خیبر بمرحب پهلوان معروف
یهود فرمود:
انا الذى سمتنى امى حیدرة
ضرغام اجام و لیث قسورة (8)
و چون نام آنحضرت على گذاشته شد نام حیدر جزو سایر القاب بر او اطلاق گردید و از القاب مشهورش حیدر و اسد الله و مرتضى و امیر المؤمنین و اخو رسول الله بوده و کنیه آنجناب ابو الحسن و ابوتراب است.
همچنین خدا پرستى و اسلام آوردن فاطمه و ابوطالب نیز از روایات گذشته معلوم میشود که آنها در جاهلیت موحد بوده و براى تعیین نام فرزند خود بدرگاه خدا استغاثه نمودهاند،فاطمه بنت اسد براى رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم بمنزله مادر بوده و از اولین گروهى است که به آنحضرت ایمان آورد و بمدینه مهاجرت نمود و هنگام وفاتش نبى اکرم صلى الله علیه و آله و سلم پیراهن خود را براى کفن او اختصاص داد و بجنازهاش نماز خواند و خود در قبر او قرار گرفت تا وى از فشار قبر آسوده گردد و او را تلقین فرمود و دعا نمود. (9)
و ابوطالب هم موحد بوده و پس از بعثت رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم بدو ایمان آورده و چون شیخ و رئیس قریش بود لذا ایمان خود را مصلحة مخفى مینمود،در امالى صدوق است مردى بابن عباس گفت اى عمو زاده رسولخدا مرا آگاه گردان که آیا ابوطالب مسلمان بود؟گفت چگونه مسلمان نبود در حالیکه میگفت:
و قد علموا ان ابننا لا مکذب
لدینا و لا یعبأ بقول الا باطل
یعنى مشرکین مکه دانستند که فرزند ما(محمد صلى الله علیه و آله و سلم) نزد ما مورد تکذیب نیست و بسخنان بیهوده اعتناء نمیکند مثل ابوطالب مثل اصحاب کهف است که ایمان خود را در دل مخفى نگهمیداشتند و ظاهرا مشرک بودند و خداوند دو ثواب بآنها داد،حضرت صادق علیه السلام هم فرمود مثلابوطالب مثل اصحاب کهف است که در دل ایمان داشتند و ظاهرا مشرک بودند و خداوند دو پاداش (یکى براى ایمان و یکى براى تقیه) بآنها داد. (10)
اشعار زیادى از ابوطالب در مدح پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله مانده است که اسلام وى از مضمون آنها کاملا روشن و هویداست چنانکه به آنحضرت خطاب نموده و گوید:
و دعوتنى و علمت انک ناصحى
و لقد صدقت و کنت قبل امینا
و ذکرت دینا لا محالة انه
من خیر ادیان البریة دینا (11)
بحضرت صادق عرض کردند که(اهل سنت) گمان کنند که ابوطالب کافر بوده است فرمود دروغ گویند چگونه کافر بود در حالیکه میگفت:
ألم تعلموا انا وجدنا محمدا
نبیا کموسى خط فى اول الکتب (12)
شیخ سلیمان بلخى صاحب کتاب ینابیع المودة درباره ابوطالب گوید:
و حامى النبى و معینه و محبه اشد حبا و کفیله و مربیه و المقر بنبوته و المعترف برسالته و المنشد فى مناقبه ابیاتا کثیرة و شیخ قریش ابوطالب. (13)
یعنى ابوطالب که رئیس و بزرگ قریش بود حامى و کمک پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم بود و او را بسیار دوست داشت و کفیل معیشت و مربى آنحضرت بود و بنبوتش اقرار و برسالتش اعتراف داشت و در مناقب او اشعار زیادى سروده است.(درباره اثبات ایمان ابوطالب مطالب زیادى در کتب دینىنوشته شده و کتابهاى مستقلى نیز مانند کتاب ابوطالب مؤمن قریش برشته تألیف در آمده است) .
بارى ولادت على علیه السلام در اندرون کعبه مفاخر بنى هاشم را جلوه تازهاى بخشید و شعراى عرب و عجم در اینمورد اشعار زیادى سرودهاند که در خاتمه این فصل بچند بیت از سید حمیرى ذیلا اشاره میگردد.
ولدته فى حرم الاله امه
و البیت حیث فنائه و المسجد
بیضاء طاهرة الثیاب کریمة
طابت و طاب ولیدها و المولد
فى لیلة غابت نحوس نجومها
و بدت مع القمر المنیر الاسعد
ما لف فى خرق القوابل مثله
الا ابن امنة النبى محمد (14)
مادرش او را در حرم خدا زائید در حالیکه بیت و مسجد الحرام آستانه او بود.
آن مادر نورانى که لباسهاى پاکیزه ببر داشت و خود پاکیزه بود و مولود او و محل ولادت نیز پاکیزه بود.
در شبى که ستارههاى منحوسش ناپیدا بوده و سعیدترین ستاره بهمراه ماه پدید آمده بود .
قابلههاى(دنیا) هیچ مولودى را مانند او لباس نپوشایندهاند(یعنى هرگز مولودى مانند او بدنیا نیامده) بجز پسر آمنه محمد پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم.
شهادت امام على (علیه السلام)
علامه
طبرسى گوید: على علیه السلام شصت و سه سال زندگانى کرد، ده سال پیش از
بعثت، و در سن ده سالگى اسلام آورد. و پس از بعثت بیست و سه سال با رسول
خدا صلى الله علیه و آله و سلم زندگانى کرد، سیزده سال در مکه پیش از هجرت
در امتحان و گرفتارى به سر برد و سنگینترین بارهاى رسالت آن حضرت را به
دوش کشید.
ده سال پس از هجرت در مدینه در دفاع از حضرتش با مشرکان جنگید و با جان خود او را از شر دشمنان دین نگاه داشت، تا آنکه خداى متعال پیامبر خود را به سوى بهشت انتقال داد و او را به بهشت آسمانى بالا برد و على علیه السلام در آن روز سى و سه ساله بود، و بیست و چهار سال و چند ماه حق او را از ولایت غصب کردند و او را از تصرف در امور بازداشتند، و آن حضرت در این دوران با تقیه و مدارا مى زیست، و پنج سال و چند ماه خلافت را به دست گرفت و در این سالها گرفتار جهاد با منافقان از ناکثین و قاسطین و مارقین (اصحاب جمل و صفین و نهروان) بود چنانکه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم سیزده سال از روزگار نبوت خود را ممنوع از پیاده کردن احکام آن و ترسان و محبوس و فرارى و مطرود بود و نمى توانست با کافران به جهاد پردازد و از مؤمنان دفاع کند، سپس هجرت کرد و ده سال پس از هجرت با مشرکان به جهاد پرداخت و گرفتار منافقان بود تا خداوند او را به سوى خود برد.
آن حضرت در شب بیست و یکم ماه مبارک رمضان سال چهل هجرى با شمشیر به شهادت رسید. عبدالرحمن
بن ملجم مرادى شقى ترین امت آخر زمان - لعنة الله علیه - در مسجد کوفه او
را ضربت زد; بدین قرار که آن حضرت در شب نوزدهم به مسجد رفت و مردم را
براى نماز صبح بیدار مى کرد و ابن ملجم ملعون از آغاز شب در کمین حضرتش
بود، چون حضرت در مسجد عبورش به او افتاد او که مطلب خود را پنهان مى داشت
و از روى نیرنگ خود را به خواب زده بود ناگهان از جاى جست و ضربتى با
شمشیر زهر آلود بر فرق مبارکش زد.
آن حضرت روز نوزدهم و شب و روز بیست و یکم
را تا نزدیک ثلث اول شب زنده بود آن گاه به شهادت رسید و در حالى که محاسن
شریفش به خون سرش رنگین بود مظلومانه به دیدار خداى خود شتافت.
سبب
کشتن آن حضرت را داستانى دراز است که اینجا گنجایش ذکر آن را ندارد. حسن و
حسین علیهم السلام به امر آن حضرت مراسم غسل و تکفین او را عهده دار شدند
و بدن شریفش را به سرزمین غرى در نجف انتقال دادند و شبانه پیش از سپیده
صبح در همان جا به خاک سپرده شد.
حسن و حسین و محمد پسران آن حضرت علیهالسلام و عبدالله بن جعفر رضى الله عنه وارد قبر شدند و بنا به وصیت حضرتش اثر قبر پنهان گردید. این قبر پیوسته در دولت بنى امیه پنهان بود و کسى بدان راه نمىبرد تا آنکه امام صادق علیهالسلام در ولت بن ىعباس آن را نشان داد. (1)
یک معجزه
وقایع
پس از شهادت آن بزرگوار جدا بسیار است و به تالیف جداگانه اى نیازمند است.
اینجا گنجایش آن را ندارد، لذا از ذکر آنها چشم مى پوشیم و تنها به یک
واقعه تکوینى اشاره مىکنیم.
زمخشرى در «ربیع الابرار» از اممعبد
آورده است که گفت: «روزى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم وضو گرفت و در
پاى درخت خاردار خشکیدهاى در نزد ما آب دهان افکند و آن رخت سبز شد و
میوه داد و در زمان حیات آن حضرت ما از میوه آن شفا مى جستیم... اما سپس
از پایین به بالا خشک شد و خار رویید و میوه هایش ریخت و سبزى و تازگى آن
از میان رفت. در این حال بود که ما از شهادت امیرالمؤمنان على علیه السلام
باخبر شدیم. و دیگر میوه نداد و ما از برگ آن بهره مند بودیم و پس از
چندى صبح کردیم و دیدیم که از ساقه آن خونى تازه مى جوشد و برگ آن هم خشک
شده است.
در همین حال خبر شهادت حسین علیهالسلام به ما رسید و درخت به کلى خشک گردید.» (2)
اصبغ بن نباته گوید: هنگامى
که امیرمؤمنان علیه السلام ضربتى بر فرق مبارکش فرود آمد که به شهادتش
انجامید مردم بر در دارالاماره جمع شدند و خواستار کشتن ابن ملجم - لعنه
الله - بودند. امام حسن علیهالسلام بیرون آمد و فرمود: اى مردم! پدرم به
من وصیت کرده که کار قاتلش را تا هنگام وفات پدرم رها سازم. اگر پدرم از
دنیا رفت تکلیف قاتل روشن است و اگر زنده ماند خودش در حق او تصمیم
مىگیرد. پس بازگردید خدایتان رحمت کند.
مردم همه بازگشتند و من بازنگشتم.
امام دوباره بیرون آمد و به من فرمود: اى اصبغ! آیا سخن مرا درباه پیام
امیر مؤمنان نشنیدى؟ گفتم: چرا. ولى چون حال او را مشاهده کردم دوست داشتم
به او بنگرم و حدیثى از او بشنوم، پس براى من اجازه بخواه خدایت رحمت کند.
امام داخل شد و چیزى نگذشت که بیرون آمد و به من فرمود: داخل شو. من داخل شدم دیدم امیرمؤمنان علیهالسلام دستمال زردى به سر بسته که زردى چهره اش بر زردى دستمال غلبه داشت و از شدت درد و کثرت سم پاهاى خود را یکى پس از دیگرى بلند مى کرد و زمین مى نهاد. آن گاه به من فرمود: اى اصبغ آیا پیام مرا از حسن نشنیدى؟ گفتم: چرا، اى امیرمؤمنان، ولى شما را در حالى دیدم که دوست داشتم به شما بنگرم و حدیثى از شما بشنوم. فرمود: بنشین که دیگر نپندارم که از این روز به بعد از من حدیثى بشنوى.
بدان این اصبغ، که من به عیادت رسول
خدا صلى الله علیه و آله و سلم رفتم همانگونه که تو اکنون آمدهاى، به من
فرمود: اى اباالحسن، برو مردم را جمع کن و بالاى منبر برو و یک پله
پایینتر از جاى من بایست و به مردم بگو:
«هش دارید،هر که پدر و مادرش را ناخشنود کند لعنت خدا بر او باد. هش
دارید، هر که از صاحبان خود بگریزد لعنت خدا بر او باد. هش دارید هر که
مزد اجیر خود را ندهد لعنت خدا بر او باد.»
اى اصبغ، من به فرمان حبیبم رسول الله
صلى الله علیه و آله و سلم عمل کردم، مردى از آخر مسجد برخاست و گفت: اى
اباالحسن، سه جمله گفتى، آن را براى ما شرح بده. من پاسخى ندادم تا به نزد
رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم رفتم و سخن آن مرد را بازگو کردم.
اصبغ
گفت: در اینجا امیرمؤمنان علیهالسلام دست مرا گرفت و فرمود: اى اصبغ،
دستخود را بگشا. دستم را گشودم. حضرت یکى از انگشتان دستم را گرفت و
فرمود: اى اصبغ، رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم نیز همین گونه یکى از
انگشتان دست مرا گرفت، سپس فرمود:
هان، اى اباالحسن، من و تو پدران این امتیم هر که ما را ناخشنود کند
لعنتخدا بر او باد. هان که من و تو مولاى این امتیم هر که از اجرت ما
بکاهد و مزد ما را ندهد لعنتخدا بر او باد. آن گاه خود آمین گفت و من هم
آمین گفتم.
اصبغ گوید: سپس امام بیهوش شد،باز به
هوش آمد و فرمود: اى اصبغ آیا هنوز نشستهاى؟ گفتم: آرى مولاى من. فرمود:
آیا حدیث دیگرى بر تو بیفزایم؟
گفتم: آرى خدایت از مزیدات خیر
بیفزاید. فرمود: اى اصبغ! رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در یکى از
کوچه هاى مدینه مرا اندهناک دید و آثار اندوه در چهره ام نمایان بود.
فرمود: اى اباالحسن! تو را اندوهناک مىبینم؟ آیا تو را حدیثى نگویم که پس
از آن هرکز اندوهناک نشوى؟
گفتم: آرى، فرمود: چون روز قیامت شود خداوند منبرى بر پا دارد برتر از منابر پیامبران و شهیدان، سپس خداوند مرا امر کند که بر آن بالا روم، آن گاه تو را امر کند که تا یک پله پایینتر ازمن بالا روى، سپس دو فرشته را امر کند که یک پله پایینتر از تو بنشیند و چون بر منبر جاى گیریم احدى از گذشتگان و آیندگان نماند جز آنکه حاضر شود.
آن گاه فرشته اى که یک پله پایینتر از تو نشسته ندا کند: اى گروه مردم; بدانید: هر که مرا مى شناسد که مى شناسد و هر که مرا نمى شناسد خود را به او معرفى مىکنم، من «رضوان» دربان بهشتم، بدانید که خداوند به من و کرم و فضل و جلال خود مرا فرموده که کلیدهاى بهشت را به محمد بسپارم و محمد مرا فرموده که آنها را به على بن ابیطالب بسپارم، پس گواه باشید که آنها را بدو سپرده ام.
سپس فرشته دیگر که یک پله پایینتر از
فرشته اولى نشسته بر مى خیزد و به گونه اى که همه اهل محشر بشنوند ندا
کند: اى گروه مردم، هر که مرا مى شناسد که مى شناسد و هر که مرا نمى
شناسد خود را به او معرفى مىکنم، من «مالک» دربان دوزخم، بدانید که
خداوند به من و فضل و کرم و جلال خود مرا فرموده که کلیدهاى دوزخ را به
محمد بسپارم و محمد مرا امر فرموده که آنها را به على بن ابىطالب بسپارم،
پس گواه باشید که آنها را بدو سپردم.
پس من کلیدهاى بهشت و دوزخ را مىگیرم. آن گاه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم به من فرمود: اى على، تو به دامان من مى آویزى و خاندانت به دامان تو و شیعیانت به دامان خاندان تو مى آویزند. من (از شادى) دست زدم و گفتم: اى رسول خدا، همه به بهشت مىرویم؟ فرمود: آرى به پروردگار کعبه سوگند.
اصبغ گوید: من جز این دو حدیث از مولایم نشنیدم که حضرتش چشم از جهان پوشید درود خدا بر او باد. (3)